برداشت نادرست از قرآن
برداشت نادرست از قرآن
برداشت نادرست از قرآن
امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: شنيدم گروهي كممايه شخصي را بسيار تعظيم كرده، فضايل و كمالاتي را براي او بر ميشمرند. دوست داشتم او را از نزديك ـ به نحوي كه مرا نشناسد ـ ببينم تا ارزشش را بفهمم.
روزي او را در اجتماع انبوهي ديدم كه مردمان نادان بيدانش دور او را گرفته بودند. من به صورت ناشناس، كناري ايستادم و به او به آن مردم نگاه ميكردم و او ميكوشيد تا خود را از جمع بدر آورد! عاقبت خود را خلاص كرد و من براي انجام خواستة خود او را تعقيب كردم.
وي در دكّان نانوايي توقفي كرد و نانوا را غافلگير نموده، دو قرص نان برگرفت و رفت. من از او در شگفت شدم ولي گفتم شايد با نانوا حسابي دارد. آنگاه رفت تا به دكان بقالي رسيد. آنجا نيز دو انار دزديد و سخت مواظب بود كه بقال نبيند. باز از اين منظره تعجب كردم ولي با خود گفتم شايد با بقال معامله و حسابي دارد و اصلاً چه حاجتي به دزدي دارد آن هم دزدي دو دانه انار! همچنان او را رها نكردم تا به خرابهاي رسيد كه بيماري در آنجا افتاده بود. دو قرص نان و دو انار را نزد وي گذاشت و از آنجا گذشت.
او از جلو و من از پي رفتيم تا از دروازة شهر گذشتيم. به بيرون شهر كه رسيديم وي را صدا زدم و به او گفتم: مدتي بود نام تو را شنيده و مشتاق ديدار تو بودم و امروز به ملاقات تو رسيدم ولي كارهايي از تو مشاهده كردم كه فكر مرا مشغول و نگران ساخته و اينك از آن امور از تو پرسش ميكنم تا اين نگراني رفع بشود. من تو را ديدم كه از نانوايي دو قرص نان دزديدي. سپس به انار فروشي گذشتي و دو انار هم از او ربودي!
پاسخ داد قبل از هر چيز بگو ببينم كيستي؟ گفتم: مردي از فرزندان آدم و از امت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ .
گفت: از كدام خانوادهاي؟ گفتم: از اهل بيت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ .
گفت: اهل كدام شهري؟ گفتم: مدينة پيامبر. گفت: نكند تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: همانم. گفت: چه فايده! نواده پيامبري كه از دين بيخبر است و علم جدّ و پدرت را ترك كردهاي، زيرا كاري كه در خور مدح است و كنندة آن شايستة تمجيد و ستايش است جا نداشت كه مورد انكار و ناسپاسي قرار بگيرد.
گفتم: جهل من از كجا واضح شد و بيخبري من از دين كجاست؟
گفت: همين كه خدا در قرآن ميفرمايد:
«كسي كه كار نيكي انجام دهد ده ثواب دارد و كسي كه كار بدي انجام بدهد زياده از همان يك گناه بر او نيست.»
من با دزدي كردن دو قرص نان دو گناه كردم، چنانكه با ربودن دو انار دو گناه ديگر انجام دادم. پس روي هم چهار گناه كردم ولي خود از آنها نخوردم بلكه دو انار و دو قرص نان را صدقه دادم و هر يك به مقتضاي آية قرآن ده حسنه دارد كه ميشود چهل ثواب. بنابراين از يك سو چهار گناه و امّا از ديگر سو چهل حسنه به جا آوردم و چهار حسنه، مقابل چهار گناه خارج شود. در نتيجه سي و شش حسنه براي من باقي ميماند.
من در جوابش گفتم: مادرت در سوگ تو گريه كند! تو خود جاهل كتاب خدايي! مگر نشنيدهاي كه خداوند بزرگ ميفرمايد:
«خداوند، عمل خوب را از پرهيزكاران ميپذيرد و شرط پذيرفته شدن عمل تقوا است.»
و تو با دزديدن دو قرص نان دو گناه كردي و با ربودن دو انار دو گناه ديگر. با صدقه دادن آنها نه تنها حسنهاي را انجام ندادي، بلكه چون بدون رضايت صاحبانش به فقير دادي چهار گناه ديگر بر آن چهار گناه افزودي.
او همچنان خيره خيره به من نگاه ميكرد و از من نپذيرفت. من نيز او را رها كردم و گذاشتم.[3]
روزي او را در اجتماع انبوهي ديدم كه مردمان نادان بيدانش دور او را گرفته بودند. من به صورت ناشناس، كناري ايستادم و به او به آن مردم نگاه ميكردم و او ميكوشيد تا خود را از جمع بدر آورد! عاقبت خود را خلاص كرد و من براي انجام خواستة خود او را تعقيب كردم.
وي در دكّان نانوايي توقفي كرد و نانوا را غافلگير نموده، دو قرص نان برگرفت و رفت. من از او در شگفت شدم ولي گفتم شايد با نانوا حسابي دارد. آنگاه رفت تا به دكان بقالي رسيد. آنجا نيز دو انار دزديد و سخت مواظب بود كه بقال نبيند. باز از اين منظره تعجب كردم ولي با خود گفتم شايد با بقال معامله و حسابي دارد و اصلاً چه حاجتي به دزدي دارد آن هم دزدي دو دانه انار! همچنان او را رها نكردم تا به خرابهاي رسيد كه بيماري در آنجا افتاده بود. دو قرص نان و دو انار را نزد وي گذاشت و از آنجا گذشت.
او از جلو و من از پي رفتيم تا از دروازة شهر گذشتيم. به بيرون شهر كه رسيديم وي را صدا زدم و به او گفتم: مدتي بود نام تو را شنيده و مشتاق ديدار تو بودم و امروز به ملاقات تو رسيدم ولي كارهايي از تو مشاهده كردم كه فكر مرا مشغول و نگران ساخته و اينك از آن امور از تو پرسش ميكنم تا اين نگراني رفع بشود. من تو را ديدم كه از نانوايي دو قرص نان دزديدي. سپس به انار فروشي گذشتي و دو انار هم از او ربودي!
پاسخ داد قبل از هر چيز بگو ببينم كيستي؟ گفتم: مردي از فرزندان آدم و از امت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ .
گفت: از كدام خانوادهاي؟ گفتم: از اهل بيت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ .
گفت: اهل كدام شهري؟ گفتم: مدينة پيامبر. گفت: نكند تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: همانم. گفت: چه فايده! نواده پيامبري كه از دين بيخبر است و علم جدّ و پدرت را ترك كردهاي، زيرا كاري كه در خور مدح است و كنندة آن شايستة تمجيد و ستايش است جا نداشت كه مورد انكار و ناسپاسي قرار بگيرد.
گفتم: جهل من از كجا واضح شد و بيخبري من از دين كجاست؟
گفت: همين كه خدا در قرآن ميفرمايد:
«كسي كه كار نيكي انجام دهد ده ثواب دارد و كسي كه كار بدي انجام بدهد زياده از همان يك گناه بر او نيست.»
من با دزدي كردن دو قرص نان دو گناه كردم، چنانكه با ربودن دو انار دو گناه ديگر انجام دادم. پس روي هم چهار گناه كردم ولي خود از آنها نخوردم بلكه دو انار و دو قرص نان را صدقه دادم و هر يك به مقتضاي آية قرآن ده حسنه دارد كه ميشود چهل ثواب. بنابراين از يك سو چهار گناه و امّا از ديگر سو چهل حسنه به جا آوردم و چهار حسنه، مقابل چهار گناه خارج شود. در نتيجه سي و شش حسنه براي من باقي ميماند.
من در جوابش گفتم: مادرت در سوگ تو گريه كند! تو خود جاهل كتاب خدايي! مگر نشنيدهاي كه خداوند بزرگ ميفرمايد:
«خداوند، عمل خوب را از پرهيزكاران ميپذيرد و شرط پذيرفته شدن عمل تقوا است.»
و تو با دزديدن دو قرص نان دو گناه كردي و با ربودن دو انار دو گناه ديگر. با صدقه دادن آنها نه تنها حسنهاي را انجام ندادي، بلكه چون بدون رضايت صاحبانش به فقير دادي چهار گناه ديگر بر آن چهار گناه افزودي.
او همچنان خيره خيره به من نگاه ميكرد و از من نپذيرفت. من نيز او را رها كردم و گذاشتم.[3]
پی نوشت:
[1] . سوره انعام، آيه160.
[2] . سوره مائده، آيه 27.
[3] . احتجاج طبرسي، ج 2، انوار النعمانيه، ج 1، ص 265.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}